همراه من شو در طوفان سختی ها ماه من شو در تره بختی ها آوازم شو تا فردای آزادی
بارانی و من ابری در بهار در شعرم بخوان از چشمم ببار
کاش پر بگیرد پرنده ی تو از پشت میله ی آرزویت کاش جان بگیرد صدای آزادی رو در رویت
دیدمت بوییدمت بوسیدمت در خواب از تو دنیا زنده میشد آن شبِ مهتاب
میرقصی و میچرخی در گردش هر دستم در آینه ام هستی در آینه ات هستم
به سپیده آسمان رسیدن از تو در شب پروازم به خیال خوش غزل شنیدن از تو حافظ شیرازم
لبهایم را می خندیدی چشمانم را می باریدی در رویایت می چرخیدم آوازم را می رقصیدی
مانده در بی تابی در شبی مهتابی قصه گوی تنها من روز و شب سرگردان در میان طوفان ماهی بی دریا من
چشمای خسته دست های بسته گنجشگک اشی مشی پرش شکسته