سرنوشت را ، باید از سر نوشت شاید این بار کمی بهتر نوشت عاشقی را غرقِ در باور نوشت غُصه ها را قِصه ای دیگر نوشت
چرا رفتی چرا من بیقرارم به سر سودای آغوش تو دارم
آهای خبردار آهای خبردار باغ داریم تا باغ یکی غرق گل یکی پره خار مرد داریم تا مرد یکی سر کار یکی سر بار آهای خبردار یکی سر دار
گل ببرین آمد فصل شکوفایی رویای زمین آمد کار دل عشاق سکه شد و سیب ببرد بر سفره ی سین آمد
سعدى چو جورش میبرى نزدیک او دیگر مرو ای بی بصر من میروم او میکشد قلاب را
با من صنما دل یک دله کن، گر سر ننهم وانگه گله کن
ای در رگانم خون وطن ای پرچمت ما را کفن دور از تو بادا اهرمن ایران من ایران من