اینجا تهرونه ، شهر خوشبختی شهر شام و نهار آماده واسه کوچ کرده ها این شهر گوشه گوشه اش ، سعادت آباده
هر بار این عطر جادویی پیچیده بی خبر هر جا یه ردی مونده تو تاریخ مثل دیدار آدم و حوا
دل میکنی آسون مهتابو میدزدن عاشق شدن درده تو لحظه ی رفتن از پنجره میری چشمامو میبندم تقصیر بارون نیست با گریه میخندم