منو ترس نبودت یه وقت بعد تو روزای سخت عین تبر این درختو میبره آخر
طوفان شد و رفتی ترسیدی از مردن موجا منو سمت ساحل نیاوردن
درون من قبری ست که تخت خواب من است من را به جای به خاک به خواب بسپارید
همسایه دیوار به دیوارم خوابیدی و من هنوز بیدارم تو ماه سپیدی که نمیتابی من ابر سیاهم که نمیبارم
میتونستی بشی همه چیزم خودت اینجوری خواستی عزیزم میتونستی ولی نمیخواستی حق داری خب چی بگم
کو تا دوباره ساحل از من دست برداره از حال این کشی فقط خشکی خبر داره
گفتی دوستم داری حق با تو بود آره اما تو تعریفت از عاشقی با من زیادی فرق داره
دلم میخواست باشی با من اما منو آزار میداد نگاهت گذاشتم بیخیالم شی بری تا نیاد غم توی اون چشمای ماهت
تو را میبوسم از دور ولی با ناامیدی تو حق داری از این عشق بجز دوری چه دیدی
یه روز از تو دلگیر نبودم زیاد میرفتی میگفتم دوباره میاد مگه آدم از زندگی چی میخواد کار از کار گذشته